بهارجووونم بهارجووونم ، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 7 روز سن داره
نگار جووونمنگار جووونم، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 25 روز سن داره
یاسمین جونمیاسمین جونم، تا این لحظه: 7 سال و 8 ماه و 29 روز سن داره

بهار زندگی من

4040

واکسن

وقتی دارم اینا رو مینویسم میبینم بچم تو این چند مدت چقدر کارا کرده و من نیومدم ثبت کنم ...نوچ نوچ چه مادر تنبلی شدم ها...   بهار واکسن یه سال و نیمگی رو با بیست روز تا خیر زد ...یخورده که مریض بود یخورده هم میترسیدم ...بهار فوق العاده واسه واکسن شش ماهگیش ما رو ترسوند و مریض شد هنوزم وقتی یادم میوفته اشکم در میاد .بهار خدا رو شکر این دفعه اصلا اذیت نکرد و شیطنت هاش حتی با روزای سابقم تغییر نکرد و همون زلزله ای بود که همیشه تشریف داشت ...بعد اینکه واکسن زد یخورده گریه کرد ولی زود با وعده ی بستنی اروم شد و خوش و خرم از مرکز بهداشت اومدیم بیرون اخر شبم یه ذره تب کرد که اونم چیز مهمی نبود و زود رفع شد  ایناهاش ببینید...
31 مرداد 1393

خنده دار ها

  جملات خنده داری که این روزا از زبون بهار میشنویم تاتارون :ماکارونی هش هش(کسره زیر ه) :کفش شی شی :جیش  عمو إسن :عمو محسن إسنی:بستنی عییم :عزیزم مدیونید به بچم بخندید ...
31 مرداد 1393

پوشک گیری

ی ه مدت بود تا گل دخترو میخواستم به قول خودش می بی (مای بیبی) کنم با خون و خون ریزی همراه بود از من و باباش اصرار برای پوشک شدن و از بهار انکار برای بسته شدن ...از هر نوع مارک و شکل و قیافه ای تو پوشکا استفاده کردیم نتیجه ای حاصل نشد و بهار واقعا هم ما رو عذاب میداد و هم خودش عذاب میکشید .....تا اینکه با مشاور صحبت کردم و ایشون گفتن خب پوشکش نکن  تا بچه به لجبازی نیفته ...و بهترین سن برای پوشک گیری از ۱۸ناهگیه چون بچه ها بیشتر از پدر و مادر فرمان میبرن و لجبازیشون کمتره ...ما هم گفتیم مرگ یه بار شیونم یه بار و دیگه مصمم شدیم بهار رو پوشک نکنیم خیلی اولش سخت بود چون بهار اصلا مفهوم جیش رو نمیدونست ...هفته ی اول فقط به این اختصاص دادیم ...
31 مرداد 1393

دوباره اومدییییییییم

سلام به همه ی دوستای گلم ... معذرت بابت تموم دیر اپ کردنا و دیر تایید کدرن نظراتتون .... خب به ترتیب به شرح کارای این چند وقتمون میرم و دلیل این تاخیر طولانی ...از سنگینی من گرفته تو این روزا تا واکسن ۱۸ماهگی دخترم با کلی تاخیر و پروژه ی نفس گیر و طاقت فرسای پوشک گیری که خداییش خیلی سخت بود ولی این هفت خان رو رد کردیم و دخملم پوشکو به خاطره سپرد   تو پستای بعد کاملا توضیح میدم ...
31 مرداد 1393

این روزهای بهار جونم

دخترم کم کم داره تمرین بچه داری میکنه ...ای جانم با اون لالایی خوندنت ...تارگیا انقدر تو دنیای خیالی خودت سرگرم شدی ..لالایی میخونی مثلا پوشک عروسکاتو عوض میکنی بوسشون میکنی و گاهی هم دعوا و کتک کاری ...داری اماتوری خاله بازی رو یاد میگیری چالبه وقتی دعواشون میکینی بعدش هی میگی هان؟؟؟ هان؟؟؟ و منتظر اینی تا برات جواب بدن که چرا کار بد کردن   ...
17 مرداد 1393

به خیر گذشت....

همونطور که از عکس پیداست لب بهار اوووف شده ...دخمل شیطونم داشت همرا داداشم بازی میکرد که یهو با دهنی پر از خون اومد پیشم در حالی که غشش گریه بود بیچاره داداشم اون بیشتر ترسیده بود که چش شده بعد از اینکه زخم لبشو دیدم فهمیدیم چیز عمیقی نیست و نیاز به بخیه نداره ...خیلی خوشحال شدم که سطحیه و بازم بچم بخیه نمیخوره اما دندونش رفته بود تو لبش و این باعث خون ریزی شده بود که اونم به شکر خدا زود بند اومددددددد ولی بچم تا دو سه روز نمیتونست خوب غذا بخوره و دردش میومد من که مطمءنم این کوچولو یا جراح میشه یا قصاب ولی خداییش شیرزنی میشه واسه خودش +خداجونم خودت مواظب تموم بچه های عالم باش .......آمیییییییییییییین ...
7 مرداد 1393